بازگشت به صفحه اصلی

داستان دکتری از قبولی تا انصراف از تحصیل

در روز کنکور از خود راضی بودم و زمان اعلام نتایج توانسته بودم نمره پذیرفته شدگی در دانشگاه های خوب دولتی را کسب نمایم. تا اینجای داستان همه چیز طبیعی بود ولی...

بسیاری از ما بارها متوجه بلوغ فکری در برخی مسائل در خود شده ایم. منظورم از بلوغ فکری تغییر دیدگاه مثبت و منفی خصوصا در یک موضوع است که ابتدا شاید عنوان بلوغ فکری برای آن مناسب نباشد، اما در زمان نگارش این متن این تنها عنوانی است که به نظرم می رسد.

وقتی در سال 97 فارغ التحصیل کارشناسی ارشد شدم، به دلیل حجم بالای کار و فعالیت در حوزه IT معتقد بودم ادامه تحصیل در مقطع دکتری اگر چه شیرین است اما برای من جایز نیست و علی رغم اینکه دانشجوی برتر شده بودم و می توانستم بدون کنکور در دانشگاه آزاد تحصیل کنم قید آن را زدم و به توسعه شرکتم پرداختم. ضمن آنکه بازارگاه در اولین ماه های ظهورش بود و بسیار شلوغ بودیم.

بعد از گذشت چند سال از آن زمان سال 1400 به فکر افتادم که گرچه مشغله ی کاری ام بیشتر شده است اما شرایطی هست که می توانم برای ادامه ی تحصیل برنامه ریزی کنم. بنابراین ثبت نام کردم و البته تا روز کنکور فقط 4 هفته پایانی توانستم تست های کنکورهای 3 دوره قبل را یکی دو بار مرور کنم. (همین)

 

در روز کنکور از خودم راضی بودم و نهایتا در زمان اعلام نتایج توانسته بودم در برخی دانشگاه های خوب دولتی و تمام دانشگاه های آزاد نمره ی پذیرفته شدگی را کسب نمایم و البته که با انتخاب اولویت دانشگاه ها باید منتظر قبولی اولیه آنها و حضور در جلسه مصاحبه می شدم. تا اینجای داستان همه چیز حالت طبیعی  داشت و چالش و ابهامی برایم نبود.

بعد از اعلام اولیه ی نتایج دعوت به مصاحبه بالیستی از بهترین دانشگاه های ایران مواجه شدم که می توانستم برای مصاحبه ثبت نام کنم. از دانشگاه تربیت مدرس تهران گرفته تا دانشگاه صنعتی اصفهان.

من با توجه به شرایط سکونت و شغلم در اصفهان در دو سه دانشگاه اصفهان و چند دانشگاه تهران برای مصاحبه ثبت نام کردم و در روزهای مصاحبه حاضر شدم. و اما یک اتفاق مشترک برای من در تمام مصاحبه ها رخ داد. من با کوله باری از مجوزات صنفی، تقدیرنامه های ملی، گواهی نامه های معتبر تخصصی مانند گواهی انفورماتیک و البته رزومه خوب شرکتی وارد جلسات مصاحبه می شدم و از همان ابتدای جلسه، مصاحبه کنندگان با تعجب دلیل حضور من برای ادامه تحصیل را جویا می شدند و اینکه ادامه تحصیل برای شما برگشت به عقب است و باید بین ادامه فعالیت های تجاری و ادامه تحصیل یکی را انتخاب کنید که به گفته خودشان هیچ آدم عاقلی دومی را انتخاب نمی کند؛ چرا که همه برای رسیدن به شرایط کاری مطلوب است که ادامه تحصیل می دهند و این سناریوی من با داشتن شرایط شغلی مطلوب برای آنها باطل است.

جالب تر از آن، اینکه برخی از مصاحبه کنندگان که هیئت علمی های دانشگاه ها بودند از من درخواست کردند رزومه آنها را بررسی کنم و در صورت نیاز با آنها وارد همکاری در قالب ساعتی یا پروژه ای در شرکتم شوم. خلاصه آنکه از نتیجه تمام مصاحبه ها در دانشگاه های دولتی دریافتم که باید دانشگاه آزاد را برای ادامه تحصیل انتخاب کنم و البته در مصاحبه برای دانشگاه آزاد که فقط در یک روز و در تهران برگزار شد همان صحبت ها را شنیدم و مصاحبه کنندگان هیچکدام مرا تشویق به ادامه تحصیل که نمی کردند هیچ، در تلاش بودند به بیزنس خود با قدرت ادامه دهم و آنچه مسلم بود امتیاز حضور در تمام دانشگاه های آزاد را به من دادند.

هرچه می گذشت تردید من برای ادامه ی تحصیل بیشتر می شد تا اینکه دل را به دریا زدم و روز ثبت نام به دانشگاه آزاد اصفهان (خوراسگان) رفتم. وقتی با برنامه کلاس های دکتری مواجه شدم برای دقایقی خشکم زده بود. روزهای زوج از ساعت 12 تا 6 عصر! بیشتر یاد کلاس های دوران کارشناسی افتادم، چرا که دروس دوره کارشناسی ارشد من تماما در روزهای پنج شنبه و جمعه ارائه می شد. اما مگر واقعا ممکن بود برای دکتری سه روز در هفته در رفت و آمد!!؟

و البته در لیست تمام فرم ها که باید امضا می کردم مکررا تعهد عدم اشتغال به کار در طول تحصیل در مقطع دکتری دیگر موضوع تعجب برانگیز من بود. مگر می شود هزینه های دانشگاه آزاد در مقطع دکتری را بدون داشتن کار و درآمد تامین کرد؟ و از همه اینها عجیب تر لیست دروس ترم اول: گذراندن 9 واحد جبرانی + روخوانی قرآن + روش تحقیق! و شهریه ای که هرجور حساب می کردی به تورم و ضریب تخصصی دروس نمی خورد.

خلاصه آنکه در آن روزی که برای ثبت نام ساعت 8 صبح وارد دانشگاه شدم، ساعت 12 ظهر با احترام خارج شدم و به خودم قول دادم دیگر برای ادامه تحصیل در ایران اقدام نکنم؛ چرا که به نظرم شرایط حضور در دانشگاه، سیلابس های آموزشی، نحوه مصاحبه از متقاضیان، همه و همه نیاز به بازنگری دارد تا بتوانیم در محیطی واقع بینانه در خصوص پذیرش دانشجویان تصمیم گیری کنیم و البته که تمام اینها فقط افسوسی است  که امیدی به اصلاح آن نیست...

و نهایتا آخرین سوال،

چرا برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری یک فعال اجتماعی باید بیزنس خود را رها کند، آن هم بیزنس تخصصی در خصوص رشته ی تحصیلی خود؛ مگر نه اینکه من قصد ادامه تحصیل در رشته ای را داشتم که در شرکت خود سالهاست در این زمینه فعالیت می کنم؟